- 18 ژانویه 1965 – فینیکس، آریزونا
- 65-0118
- 1 ساعت و 17 دقیقه
امشب یک متن کوتاه را انتخاب کردهام، اگر خدا بخواهد، پسزمینهی آن را از کتاب انجیل متی 24:13 تا 30 میگیریم. سپس، بعد از چند لحظه میخواهم همچنین از آیهی 36 تا 40 را بخوانم. حال انجیل متی باب 13، از آیهی 24 شروع کرده و میخوانم. به کلام خدا با دقت گوش دهید. کلام من زایل خواهد اما کلام او چنین نیست.
“24 و مَثَلی دیگر بهجهت ایشان آورده، گفت ملکوت آسمان مردی را ماند که تخم نیکو در زمین خود کاشت، 25 و چون مردم در خواب بودند دشمنش آمده، در میان گندم، کرکاس ریخته، برفت. 26 و وقتیکه گندم رویید و خوشه برآورد، کرکاس نیز ظاهر شد. 27 پس نوکران صاحبخانه آمده، به وی عرض کردند، ای آقا! مگر تخم نیکو در زمین خویش نکاشتهای؟ پس از کجا کرکاس بهم رسانید؟ 28 ایشان را فرمود، این کار دشمن است. عرض کردند، آیا میخواهی برویم آنها را جمع کنیم؟ 29 فرمود، نی، مبادا وقت جمع کردن کرکاس، گندم را با آنها بَرکَنید. 30 بگذارید که هر دو تا وقت حصاد با هم نمو کنند و در موسم حصاد، دروگران را خواهم گفت که، اول کرکاسها را جمع کرده، آنها را برای سوختن بافهها ببندید، اما گندم را در انبار من ذخیره کنید.”
2 متوجه «اول کرکاسها را جمع کرده و ببندید»، شدید؟ حال، وقتی درحال خواندن این بخش بودم، درحالیکه شب در کوه کاتالینا نشسته و مشغول دعا بودم، چیز عجیبی به نظرم رسید. سپس فکر کردم: “از کجا میتوانم مطلبی را درمورد این گردآوری کنم که امشب بتوانم درمورد آن صحبت کنم؟”
سپس ادامه دادم و بذر نفاق را پیدا کردم، بنابراین فرهنگ لغت را برداشتم و دیدم که نفاق به چه معناست. و آن به معنای کاشت اختلافات و مخالف بودن است، یا آنطور که فرهنگ لغت وبستر میگوید: «کاشت اختلاف، چیزی متفاوت» یا «مخالف نسبت به آنچه تابهحال بوده». بنابراین من فکر کردم که موضوع امشب را «بذر نفاق» بنامم. و ایمان اعتماد دارم همانطور که به آن نزدیک میشویم، خدا کلامش را برکت میدهد.
و ما همچنین میدانیم که او در آیههای 36 تا 43 تعبیر کرد که آن بذر چگونه بالغ خواهد شد. حال که در این قسمت هستیم، بیایید این آیه را بخوانیم. آیههای 36 تا 43:
آنگاه عیسی آن گروه را مرخص کرده، داخل خانه گشت و شاگردانش نزد وی آمده، گفتند، مَثَل کرکاس مزرعه را بهجهت ما شرح فرما.
در جواب ایشان گفت، آنکه بذر نیکو میکارد، پسر انسان است،
و مزرعه، این جهان است و تخم نیکو ابنای ملکوت و کرکاسها، پسران شریرند.
و دشمنی که آنها را کاشت، ابلیس است و موسم حصاد، عاقبت این عالم و دروندگان، فرشتگاناند.
پس همچنانکه کرکاسها را جمع کرده، در آتش میسوزانند، همانطور در عاقبت این عالم خواهد شد،
که پسر انسان ملائکه خود را فرستاده، همهی لغزش دهندگان و بدکاران را جمع خواهند کرد،
و ایشان را به تنور آتش خواهند انداخت، جاییکه گریه و فشار دندان بود.
آنگاه عادلان در ملکوت پدر خود مثل آفتاب، درخشان خواهند شد. هر که گوش شنوا دارد، بشنود.
این خود عیسی است که این مثل را تفسیر میکند، بنابراین معنی این تفسیر را میدانیم، حالا که به کاشتن بذر و درو نزدیک میشویم، او این را تفسیر میکند. و من ایمان دارم زمانیکه عیسی این مثل را ایام خودش میگفت، منظور و قصدش درمورد آخر دنیا بود، یا پایان دوره، که این دوره است. و ایمان دارم که این متن کوتاه برای ساعتی که ما در آن زندگی میکنیم، بسیار حائز اهمیت است، چون عیسی بطور مشخص گفت “جمع کردن در عاقبت این عالم”، این زمانی است که انتها خواهد بود. جمعآوری بذر نیکو و همچنین جمعآوری کرکاس و سوزاندن آنها و بردن بذر نیکو به ملکوت. و من ایمان دارم اینچنین بود.
و آیه دیگر کلام من را به این باور هدایت میکند، آن را اینجا نوشتهام، انجیل متی 24:24 است، جاییکه درمورد بذر، بذر اختلاف صحبت میکند. عیسی گفت آن دو آنقدر به هم نزدیک خواهند بود که اگر ممکن بود، برگزیدگان را نیز گمراه میکردند. بسیار مشابه.
5 جای دیگر کلام خدا نوشته شده است که باران بر عادل و ناعادل میبارد.
اولین تجربهام را از زمانیکه وارد جماعت پنطیکاستی شدم، یادم هست. در میشاواکا، ایندیانا بودم. و در یک جلسهی عالی بودم، سالن آنجا مانند اینجا بود، در آنجا شمال و جنوب به هم میرسیدند. در آن دوران بخاطر تبعیض نژادی آنها مجبور بودند همدیگر را آنجا ببینند. دو دسته بزرگ از برادران پنطیکاستی بودند. من هرگز درموردشان چیزی نشنیده بودم یا با آنها ملاقات نکرده بودم. در آنجا برای اولین بار صحبت به زبانها را شنیدم. در ردیف انتهایی همایش، من چون عضوی از آنها نبودم، من فقط یک خادم باپتیست جوان بودم، در آن انتها نشسته بودم. و اولین بار که شنیدم شخصی به زبانهای سخن میگوید، به یاد میآورم، نمیدانستم که چیست و در چه مورد است. و اکثراً این دو مرد که آن جلو ایستاده بودند، یکی به زبانها صحبت میکرد و دیگری آنچه را آن مرد میگفت، ترجمه میکرد. خوب، من شروع به مطالعه تمامعیار کتابمقدسم کردم. فهمیدم که این عمل آنها کاری کتابمقدسی است و روحالقدس این کار را میکند.
خوب، حدود یک روز پس از آن، آن شب قلبم لمس شد. من در مزرعهی ذرت خوابیدم. برای گرفتن تخت خواب پول کافی نداشتم، فقط پول برگشت به خانه را داشتم و برای صبحانه، شیرینی دونات یکی دو روز مانده یا نان ساندویچی خوردم. میتوانستم با آنها غذا بخورم، اما پول نداشتم که سهم پول غذایم را بدهم. در آن ایام که رکود اقتصادی سال 1933 بود، اوضاع بسیار سخت بود. و من فکر کردم: “خوب، من… من نمیخواهم با آنها غذا بخورم، اما میخواهم بدانم که آنها چه دارند. آنها چیزی دارند که من ندارم.”
بنابراین آن روز صبح… آنها از من پرسیدند: “تمامی خادمین به جایگاه بیایند و خود را معرفی کنند، که هستید و از کجا میآیید.”
خوب، من فقط گفتم: “ویلیام برانهام، مبشر، جفرسنویل.” سپس نشستم. در آن زمان من جوانترین خادم روی جایگاه کلیسا بودم. روز بعد آنها من را روی جایگاه فراخواندند تا برایشان صحبت کنم. و بعد از آنکه صحبت کردم، زمان عالی داشتیم، سپس مردم من را به کلیساهای متفاوت دعوت کردند. و بعد از آنکه آنها…
پس از آن، چرا، فکر کردم: “ایکاش میتوانستم به جایگاهی که آن دو مرد بودند، برسم؛ جاییکه یکی به زبانها صحبت میکرد و دیگری آن را ترجمه میکرد.” این موضوع قلبم را شعلهور میساخت، شدیداً آن را میخواستم. خوب، همانطور که به شما در آغاز گفتم، مقدار کمی عطیه که شما را کنار میکشد. میدانید، عطایا و خواندگی بدون توبه هستند، شما آنها را تمام عمرتان دارید، شما با آنها متولد میشوید، اگر عطایای خدا باشند. بنابراین، من از زمانیکه پسربچه بودم، همیشه این اتفاق برایم میافتاد، کسانی که از تمام زندگی من باخبر هستند، میدانند که این حقیقت دارد. خوب، اگر فکر میکردم… در آن زمان نمیدانستم که آن چیست، که به آن رویا میگویند، نمیدانستم که چیست. اما فکر کردم: “ایکاش بتوانم با آنها صحبت کنم.” خوب، روحی که در آن ساختمان بود، بهراستی حس روح خدا را داشت.
پس با یکی از آنها صحبت کردم و چند سؤال از او پرسیدم، او یک مسیحی واقعی بود. هیچ شکی در این مورد وجود نداشت که این مرد یک ایماندار حقیقی بود. و زمانیکه با مرد بعدی صحبت کردم، فهمیدم که اگر تابهحال با یک ریاکار ملاقات کرده باشم، او یکی از آنهاست. این شخص واقعاً اینگونه بود. همسر این مرد زنی با موهای بلوند بود و این مرد از یک زن مو مشکی دو بچه داشت. و من فکر کردم: “خوب، حالا چه؟ ایناهاش، من بهم ریختم. من بنیادگرا هستم؛ این باید کلام باشد، وگرنه درست نیست. تا جایی که من میدانم روح خدا در آنجا وجود داشت، یکی از آنها بطور حقیقی ایماندار و دیگری اصلاً نیکو نبود و روح خدا بر هر دو آنها قرار میگرفت. حال، این چطور ممکن است؟” این امر من را گیج کرد.
8 دو سال بعد، در غاری که برای دعا به آنجا میروم، مشغول دعا کردن بودم. گرد و غبار غار را پر کرد، یک روز بعدازظهر از غار بیرون آمدم، کتابمقدسم را روی کندهی درخت گذاشتم، باد زد و کتابمقدس را باز کرد، باب 6 کتاب عبرانیان باز شده بود. این باب میگوید که در ایام آخر، چگونه خواهد بود، اگر از حقیقت دور شویم و بار دیگر برای توبه تازه شویم، دیگر کفارهای برای گناه نبود و اینکه چطور عاقبت خار و خسک متروک سوخته شدن است. لیکن باران بر زمین میبارد، اغلب، تا آن را آبیاری کرده و بیاراید؛ اما خار و خسک متروک شده و بذر نیکو جمعآوری خواهد شد. و من فکر کردم: “خوب، این فقط وزش باد بود که کتابمقدسم را باز کرد.” خوب، دوباره کتابمقدسم را پایین گذاشتم. و فکر کردم: “خوب حالا فقط…” و باد بار دیگر کتابمقدس را باز کرد. این اتفاق سه بار رخ داد. و من فکر کردم: “خوب، حالا دیگر این عجیب است.”
و همینکه بلند شدم، فکر کردم: “خداوند! چرا این بخش از کتابمقدس را باز میکنی که بخوانم…” زمانیکه این بخش را با دقت خواندم، آنجا که میگوید: “عاقبت خار و خسک متروک سوخته شدن است.” فکر کردم: “چرا باید این بخش را برایم باز کنی؟” و همانطور به افق نگاه میکردم…
این رویاها بدون هیچ زحمتی است. خود خداست که آن را میدهد. میبینید؟ نگاه کردم و زمینی را دیدم که مقابل چشمانم آشکار میشد، زمین زیر کشت بود. مردی با لباس سفید آنجا بود، او مشغول کاشت گندم بود. زمانیکه او به انحنای زمین رسید؛ مرد دیگری آمد که ظاهر وحشتناکی داشت، او لباس سیاه بر تن داشت، و مشغول ریختن دانهی کرکاس در همه جا بود. هر دو آنها با هم آمدند. هر دو آنها تشنه بودند، چون باران نیاز بود. و به نظر میرسید که هر کدام از آنها درحال دعا کردن بود، سر خود را خم کرده، میگفتند: “خداوندا! باران عطا کن، باران عطا کن.” و ابرهای عظیم شکل گرفتند و باران بر آنها باریدن گرفت. زمانیکه این اتفاق افتاد، گندم کوچک به بالا پرید و گفت: “خدا را شکر، خدا را شکر!” یک کرکاس کوچک نیز به بالا پرید و گفت: “خدا را شکر، خدا را شکر!”
سپس رویا تعبیر شد: باران بر عادل و ناعادل میبارد. یک روح میتواند در یک جلسه قرار گیرد، و همه از آن لذت میبرند، ریاکاران، مسیحیان، همه با هم. دقیقاً همین است. اما این چیست؟ آنها به میوهشان شناخته میشوند. میبینید؟ فقط از این طریق میتوان این امر را تشخیص داد.
حال آن را میبینید، جو صحرایی، یا گندم وحشی گاهی اوقات شبیه یک گندم حقیقی و بومی هستند، آنقدر نزدیک به هم هستند که اگر ممکن بود برگزیدگان را نیز فریب میدادند. فکر میکنم که ما در دوره زمانی درستی زندگی میکنیم، زمانیکه درمورد این چیزها موعظه میشود و درموردش صحبت میشود.
10 به آیهی 41 توجه کنید، آن دو در ایام آخر بسیار به هم نزدیک بودند، او نمیتوانست برای جدا کردن آنها به یک کلیسا اتکا کند، مثلاً، متدیست، باپتیست یا پنطیکاستیها را جدا کنند. او گفت که فرشتهاش را برای جدا کردنشان میفرستد. یک فرشته برای جداسازی میآید، تفکیک درست از نادرست. و هیچکس جز فرشتهی خداوند نمیتواند این کار را انجام دهد. او کسی است که میگوید چه چیزی درست و چه چیزی نادرست است. خدا گفت که فرشتگانش را در زمان آخر میفرستد. در تمام این مدت فرشتهای نبوده، بلکه فرشتگان در زمان آخر، و آنها را جمع خواهند کرد. ما میدانیم که اکنون زمان برداشت است. حال، درواقع فرشته به معنای «پیغامآور» است. و میبینیم که هفت فرشتهی هفت کلیسا وجود دارند و حال… نه، بلکه در ادوار کلیسا.
توجه کنید، او گفت که برزگران که بودند و نیز دانهی آنها چه بود. یک، برزگر او بود، پسر خدا، که پیش رفته و بذر پاشید. و یک دشمن پشت او آمد، یعنی شیطان و بذر انفاق را کاشت، درست بعد از آنکه بذر درست کاشته میشد. حال، دوستان،! این اتفاق از ابتدا در هر دوره رخ داده است. دقیقاً. درست از ابتدا همین اتفاق افتاد.
11 حال او گفت: “بذر خدا، کلام خدا.” عیسی گفت، در جایی گفت: “کلام یک بذر است.” و هر بذر موافق جنس خود ثمر خواهد داد. حال اگر مسیحیان، فرزندان خدا، فرزندان ملکوت بذر خدا هستند، پس آنها باید کلام خدا باشند، کلامی که در دورهی حیاتشان آشکار شده است، بذر وعده برای آن دوره. خدا کلامش را در ابتدا داد و در هر دوره بذرش، زمانش و وعدههایش را دارد.
حال، زمانیکه نوح وارد صحنه شد، او بذر خدا بود، کلام خدا برای آن دوره.
زمانیکه موسی آمد، نمیتوانست با پیغام نوح بیاید، این جواب نمیداد، لیکن او بذر خدا در آن زمان بود.
سپس زمانیکه مسیح آمد، او نمیتوانست با پیغام دورهی نوح یا موسی بیاید؛ زمان او بود، باید باکرهای آبستن شده و پسری میزایید و او مسیح میبود.
12 حال، ما در دورهی لوتر، وسلی (دوره متدیست)، تا دورهی پنطیکاست زندگی کردهایم، و در هر دوره یک وعدهی کلام داده شده است. و مردم آن دوره که آن کلام وعده را آشکار میکنند، بذرهای آن دوره هستند. همانطور که عیسی گفت: “ایشان فرزندان ملکوت هستند.” درست است. عملکرد روحالقدس از طریق فرزندانش همان بذرهای ملکوت در آن دوره است.
توجه داشته باشید که کرکاس، همان دشمن و شیطان است که عداوت یا بذر نفاق را میکارد، او این کار را کرده و مقصر است. شیطان بذرش را در ابتدا کاشت، زمانیکه خدا نخستین برداشتش، یعنی انسان را بر روی زمین قرار داد. منظورم آدم است. او میدانست که معرفت راستی و ناراستی وجود داشت و او هرگز به آن نرسید.
13 اما متوجه میشویم، خدا کلامش را به فرزندانش داده تا بوسیلهی آن از خود دفاع کنند. ما دفاع دیگری جز کلام خدا نداریم. این دفاع ماست. هیچ بمبی، پناهگاهی، مخفیگاهی، هیچ آریزونا یا کالیفرنیایی یا هر چیز دیگری وجود ندارد، ما فقط یک دفاع داریم و آن هم کلام است. و کلمه جسم گردید و در میان ما ساکن شد، آن کلمه عیسی مسیح بود. او تنها دفاع ما است. اگر در او باشیم، در امان هستیم.
حتی گناه یک ایماندار راستین به حساب نمیآید. این را میدانستید؟ آنکه از خدا متولد شده است، مرتکب گناه نمیشود، او نمیتواند گناه کند. میبینید؟ گناه او به حساب نمیآید. چرا، داوود گفت: “خوشابحال کسی که خداوند به وی جرمی در حساب نیاوَرَد.” زمانیکه شما در مسیح هستید، هیچ تمایلی به گناه کردن ندارید. “چونکه عبادتکنندگان، بعد از آنکه یک بار پاک شدند، دیگر حس گناهان را در ضمیر نمیداشتند.” دیگر تمایلی ندارید. حال، ممکن است شما از دیدگاه دنیا گناهکار باشید؛ اما از دیدگاه خدا گناهکار نیستید، چون در مسیح هستید. چطور میتوانید گناهکار باشید، زمانیکه در یک شخص بدون گناه قرار دارید و خدا تنها شخصی را میبیند که شما در آن قرار دارید.
حال، زمان برداشت. در ابتدا زمانیکه خدا بذرش را بر روی زمین پاشید و آن را در دل فرزندانش، خانوادهاش قرار داد، تا کلام را نگه دارند، این تنها دفاع آنها بود، نگه داشتن کلام. دشمن در این قسمت وارد شد و آن مانع بازدارنده را بوسیلهی کاشت بذر نفاق که مغایر کلام خدا بود، شکست. اگر این در ابتدا این یک اختلاف بود، هنوز نیز چنین است. هر آنچه که چیزی به کلام خدا اضافه نماید، هنوز هم بذر نفاق است. برایم مهم نیست که از کجا میآید، اگر از یک سازمان، از منبع نظامی، از قدرتهای سیاسی میآید، هر آنچه که مغایر با کلام خداست، بذر نفاق است.
زمانیکه یک مرد میایستد و میگوید که واعظ انجیل است و میگوید که ایام معجزات گذشته است، این بذر نفاق است. زمانیکه یک مرد ایستاده و میگوید که خادم، شبان یک کلیسا در جایی است و باور ندارد که عیسی مسیح از هر جهت (به جز بدن فیزیکی) دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است، این بذر نفاق است. زمانی که او میگوید: “معجزات و دورهی رسولانی گذشته است.” این بذر نفاق است. زمانیکه آنها میگویند: “چیزی به نام شفای الهی وجود ندارد.” این بذر نفاق است. و دنیا پر از اینهاست. اینها زیاد شده و گندم را خفه میکنند.
15 ما متوجه میشویم که شیطان بعنوان نخستین برزگر بذر انفاق معرفی میشود، ما از پیدایش باب 1 میدانیم که شیطان بود. حال متوجه میشویم و در اینجا، در کتاب انجیل متی باب 13، عیسی هرگونه اختلاف در رابطه با کلامش را «شریر» بودن معرفی میکند. و در این سال 1956، هر آنچه که اختلاف را میکارد، چیزی که مغایر با کلام خداست، یا تفسیر شخصی به آن اضافه میشود، بذر اختلاف است. خدا این را نمیپسندد. او نمیتواند. با چیز دیگری آمیخته نمیشود، نمیتوانید آن را پیوند بزنید، باید اصل و حقیقی باشد.
16 حال میفهمیم، زمانیکه خدا بذرش را در باغ عدن کاشت، میبینیم که ثمرهاش هابیل بود. اما زمانیکه شیطان بذر نفاقش را کاشت، ثمرهاش قائن بود. یک بذر، شخصی صالح و بذر دیگر، شخصی ناصالح را موجب شد. چون حوا به کلام نفاق گوش داد، کلامی که مغایر با کلام خدا بود، این باعث شروع و ادامه یافتن گناه از آن زمان تا به حال شد. و ما هرگز نمیتوانیم تمام بذرهای اختلاف را از بین ببریم، تا اینکه فرشتگاه آمده و آنها را جدا سازند. خدا فرزندانش را به ملکوت میبرد و کرکاسها سوزانده خواهند شد. به آن دو درخت تاک توجه کنید.
اگر زمان بیشتری برای این موضوع داشتیم خوب بود، اما به نکات کلیدیاش میپردازم تا بتوانیم چند دقیقه دیگر دعا برای بیماران را شروع کنیم.
توجه داشته باشید، بذر آنها با هم رشد کرد، درست همانطور که خدا در باب 13 کتاب انجیل متی، متن امشب ما میگوید: “بگذارید که هر دو تا وقت حصاد با هم نمو کنند.” قائن به زمین نود رفت و در آنجا همسری برای خود یافت و ازدواج کرد؛ هابیل به قتل رسیده بود، خدا شیث را برافراشت تا جای او را بگیرد. و نسلهای آینده در مسیر درست و نادرست پیش رفتند. حال متوجه میشویم که آنها گردهم آمده بودند، هر کدام از آنها، هر دفعه، و خدا باید… آنقدرشرارت زیاد شده بود که خدا مجبور شد آن را نابود کند.
لیکن هر دو آن بذرها پیش آمدند، بذر نفاق و بذر خدا و هر بذر نوع خود را ثمر دادند، یکی یهودای اسخریوطی و دیگری عیسی مسیح. زیرا، او بذر خدا بود، او ابتدای خلقت خدا بود، او چیزی کمتر از خدا نبود. و یهودای اسخریوطی پسر هلاکت به دنیا آمد، از جهنم آمد و به جهنم بازگشت. عیسی مسیح، پسر خدا بود، کلام آشکار شدهی خدا. یهودای اسخریوطی در نفاقش بذر شیطان بود و به منظور فریب به دنیا آمد؛ درست همانند قائن، جد اولیهاش.
یهودا فقط ظاهر کلیسا را داشت. او خالص و بیریا نبود. او به راستی ایمان نداشت؛ اگر داشت، هرگز به عیسی خیانت نمیکرد. اما میبینید، او آن بذر نفاق را کاشت. او فکر کرد که میتواند با دنیا و ثروتش دوستی برقرار کند و در عین حال با عیسی دوست باشد، اما دیگر برای او کار از کار گذشته بود و او نمیتوانست کاری در این مورد انجام دهد. هنگامیکه آن زمان شوم فرا رسید و او این کار شیطانی را انجام داد، او از خط فاصل بین جلو رفتن و برگشتن گذر کرد. او باید به این شکل پیش میرفت، بعنوان یک اغواگر. او بذر اختلاف را پاشید، او سعی کرد توجه سازمانهای بزرگ آن زمان، به همراه فریسیان و صدوقیان را جلب کند. و فکر کرد پولی برای خود به جیب خواهد زد و در میان مردم محبوب خواهد شد. این موضوع باعث میشود که بسیاری وارد بذر نفاق شوند، آنها سعی دارند توجه انسان را جلب کنند. بیایید توجه خدا را جلب کنیم، نه انسان را. لیکن زمانیکه بذر نفاق در یهودا رسیده شد، او این کار را کرد.
19 و ما میدانیم که عیسی کلمه بود، انجیل یوحنا باب 1 میگوید: “در ابتدا کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود. و کلمه جسم گردید و میان ما ساکن شد.” پس، کلام یک بذر است و این بذر جسم گردید و در میان ما ساکن شد.
اگر یهودا بذر دشمنی و نفاق بود، او هم جسم شد و در میان ما بعنوان یهودای اسخریوطی ساکن شد. او هرگز ایمان حقیقی نداشت. او گمان میکرد که ایمان دارد. بین ایمان داشتن و باور بر ایمان داشتن تفاوت وجود دارد.
و یک ایمان حقیقی، به خدا ایمان خواهد داشت و خدا کلام است، چیزی به آن نمیافزاید. کتابمقدس به ما میگوید که اگر کلمهای به آن بیفزاییم یا کم کنیم:، نصیب او از کتاب حیات منقطع خواهد شد، مکاشفه 18:22، آخرین باب کتابمقدس.
در ابتدا، اولین کتاب در کتابمقدس، خدا به آنها گفت که حتی یک کلمه را نیز زیر پا نگذارند “تمامی کلام باید نگاه داشته شود.” آنها باید مطابق کلام زندگی میکردند. عیسی در میانهی کتابمقدس آمد و این را در دورهی خود گفت: “انسان نه محض نان زیست میکند، بلکه به هر کلمهای که از دهان خدا صادر گردد.” و در دورهی پایانی مکاشفه، کلام به ما میگوید که: “و هر گاه کسی از کلام این نبوت چیزی کم کند، خدا نصیب او را از درخت حیات و از شهر مقدس و از چیزهایی که در این کتاب نوشته است، منقطع خواهد کرد.”
بنابراین چیزی مبهم نمیتواند وجود داشته باشد، فقط کلام حقیقی و خالص خدا. آنها پسران و دختران خدا هستند که از خواهش انسان، یا بوسیلهی فشردن دست کسی، یا نوعی تعمید به دنیا نیامدهاند؛ بلکه در روح خدا توسط روحالقدس متولد شدهاند و کلام خود را از طریق آنها آشکار میسازد. این بذر حقیقی خداست.
21 دشمن به کلیسا ملحق میشود و به یک اعتقاد یا چیز دیگری بسیار معتقد میشود. اما این… این نفاق است، هر آنچه که در جریان حقیقی کلام خدا مداخله ایجاد کند، بذر نفاق است.
و ما چطور میدانیم؟ ما میگوییم: “خوب، آیا شما حق تفسیر آن را دارید؟” نه قربان! هیچکس حق تفسیر کلام خدا ا ندارد. او مفسر خویش است. او آن را وعده میدهد، سپس آن را انجام میدهد، این تفسیرش است. زمانیکه او آن را وعده میدهد، خودش آن را محقق میسازد، این تفسیر آن است. هر چیزی مغایر کلام خدا باشد نفاق است. کاملاً.
حال، من گفتم که یهودا ایمان حقیقی نداشت. او مجبور بود در ظاهر ایماندار باشد. او ایمانی را داشت که فکر میکرد عیسی پسر خداست، اما او نمیدانست که عیسی پسر خداست. او این کار را نمیکرد. و شخصی که در حقیقت کلام خدا سازش و مصالحه میکند نیز دارای ایمان ظاهری است. خادمین حقیقی خدا بر روی کلام او خواهند ایستاد.
چند شب پیش، خادمی از یکی از دانشکدههای بزرگ و معروف آریزونا به اینجا آمد، او نزدم آمد و گفت: “میخواهم شما را درمورد خاصی اصلاح کنم.” (من گفتم…) “البته اگر فرصتش را دارید.”
گفتم: “این بهترین فرصت است. بیایید نزدم.”
او نزدم آمد و گفت: “آقای برانهام! شما سختکوش هستید، من ایمان دارم که شما بیریا و صادق هستید، اما شما سعی دارید یک داکترین رسولانی را به دنیا معرفی کنید. دورهی رسولان با مرگ رسولان به پایان رسید.”
من گفتم: “اولین چیزیکه میخواهم از تو برادرم بپرسم، این است که آیا ایمان داری تمامی کلمات خدا الهام شده است؟”
او گفت: “بله قربان! مطمئناً باور دارم.”
من گفتم: “بنابراین در کلام به من نشان میدهی که کجا دورهی رسولانی به پایان رسید؟ حال، اگر به من نشان دهی، من نیز با تو ایمان خواهم داشت.” و گفتم: “نویسندهی رساله، کسی که کلید ملکوت را داشت، در روز پنطیکاست زمانیکه دورهی رسولانی معرفی شد، آنها گفتند: «ای برادران! چه کنیم که نجات یابیم؟» او گفت: «توبه کنید و هر یک از شما به اسم عیسی مسیح بهجهت آمرزش گناهان تعمید گیرید و عطای روحالقدس را خواهید یافت. زیرا که این وعده است برای شما و فرزندان شما و همهی آنانی که دورند، یعنی هرکه خداوند خدای ما او را بخواند.» حال چطور کتابمقدس خودش را نقض میکند؟”
آن مرد گفت: “امشب سرمای بدی خوردهام.”
من گفتم: “من نیز همین فکر را میکنم.” میبینید؟
حال شما به من بگویید، آیا خدا هنوز میخواند؟ اگر خدا هنوز میخواند، پس دورهی رسولانی هنوز وجود دارد. مطمئناً. تا زمانیکه خدا بخواند، دورهی رسولانی خواهد بود، زیرا عیسی مسیح دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است.
حال، در مییابیم که این نفاق در هر دورهای کاشته شده است. اگر ممکن بود در ده یا پانزده دقیقهی باقیمانده به این موضوع میپرداختم، این کار را میکردم، در طول ادوار… همهی ما کتابمقدس را خواندهایم. و حال مانند زمانیکه عیسی آمد، او این اختلاف را مغایر دید. او کلام آشکار شده بود، او تفسیر خدا از کلام بود، چون او گفت: “کتب را تفتیش کنید، زیرا شما گمان میبرید که در آنها حیات جاودانی دارید؛ و آنها است که به من شهادت میدهد.” بفرمایید. او تفسیر کلام خدا بود. و هر پسر و دختر تولد تازه یافتهی خدا در این دوره تفسیر کلام خداست. از میان تمامی مردم، شما رسالههای نوشته شده هستید. بله.
توجه داشته باشید، او گفت: “آنها عبث من را پرستش میکنند، و داکترین نفاق را تعلیم میدهند، داکترین انسان، عقاید انسان، تعالیمی میدهند که هیچ ربطی به کلام خدا ندارد.”
ببینید، هر دورهای چنین محصولی تولید میکند، هر دوره چنین بوده و دورهی ما نیز متفاوت نیست. دورهی ما نیز همینطور است، و از جمع ادوار دیگر با هم بزرگتر است، چون این دوره، پایان تاریخ دنیا است. این بزرگترین نفاقی است که تا به حال بر روی زمین وجود داشته است، و بر روی زمین وجود دارد. نفاق در دورههای دیگر آنها را از خدای راستین و زنده دور کرد، به سوی بتها برد. امروز، عیسی مسیح در انجیل متی 24:24 میگوید آنقدر نزدیک خواهد بود که اگر ممکن بود، برگزیدگان نیز فریب میخوردند. درمورد نفاق صحبت کنید. آه، این بسیار حیلهگرانه است. شیطان در میان مردم است و تنها چنین الهیدان و دکتر الهیاتی میتواند کلام را تقریباً کامل تعلیم دهد. عیسی چنین گفت. اما فقط او را ببینید، جایی خواهد بود. گفت: “خوب حال، برای این نبود.” آه بله، چرا هست، میبینید، چون خداوند چنین گفته است.
ببینید چه کرده است. همین نفاق در ایام نوح خشم خدا را آورد، زمانیکه خدا نبیاش را فرستاد و با آتش موعظه کرد، او مردم را به توبه فراخواند، نفاق در آنجا زیر آب از بین رفت. بعد شیطان چه کرد؟ پشت حام درآمد و دوباره شروع به کاشتن کرد. این کاملاً درست است.
در ادامه، موسی نبی بزرگ آمد تا فرزندان اسرائیل را از بیابان خارج کند. چه اتفاقی افتاد؟ موسی نبی بزرگ خدا حقیقت کامل را برای آنها آورد، حقیقت اثبات شده. او خدا را ملاقات کرده بود. خدا ثابت کرد که او ملاقات کرده بود. چطور در میان آن مردم، کاهنان و اشخاصی که دارای مذاهب و مراسم و غیره بودند، تنها موسی بعنوان اثبات تفسیر کلام خدا ایستاد. این را فراموش نکنید. موسی تفسیر وعدهی خدا بود. او گفت که این کار را میکند؛ او تفسیر خدا بود.
چه اتفاقی افتاد؟ کلیسا از بیرون مصر آغاز شد، چند روز بر روی پاهایش، و چه شد؟ شیطان با نفاقش در انسان، قائن دوم یعنی بلعام آمد و او اختلاف را در میان آنها کاشت. میدانیم که این درست است. تعلیم بلعام چه بود؟ این بود که “همهی ما یکی هستیم، ما همان خدایی را پرستش میکنیم که شما پرستش میکنید.” او اساساً درست میگفت، چون او قربانی را انجام داد که خدا خدا گفته بود؛ هفت مذبح، هفت گاو، هفت قوچ و به همان خدا دعا کرد، همانطور که موسی در بیابان این کار را کرده بود، درست همانطور. اما آنها مانند هم نبودند. این اتفاق سایهای از آن چیزی بود که قرار است اتفاق بیافتد. قائن بار دیگر در این شخص بلعام آشکار شده بود. و خدا در شخص موسی آشکار بود. و کلامش را از طریق یک انسان تفسیر میکرد، خود را، وعدهاش را از طریق یک انسان میشناساند. و نفاق رشد کرد.
در زمان یهودا نیز همین اتفاق افتاد، او با نفاق وارد میشود.
و این گناه را به یاد داشته باشید، آنها معتقد بودند که “همهی ما یکی هستیم، ما یک خدا را میپرستیم، همهی ما باید به یک کلیسا تعلق داشته باشیم، ما باید مردمی شبیه هم باشیم.” این گناه هرگز در اسرائیل بخشیده نشد. عیسی خود گفت: “آنها مردهاند.”
آنها هلاک شدند، همه، جز سه نفر از آنها. آنها اشخاصی بودند که ایستادگی کردند و به وعده ایمان داشتند. زمانیکه شخص ضعیف گفت: “ما نمیتوانیم این سرزمین را بگیریم، این برایمان خیلی است.” و غیره، کالیب و یوشع مردم را آرام کردند و گفتند: “ما کاملاً قادر به تصرف این سرزمین هستیم، چون خدا این را به ما وعده داده است. برایم مهم نیست که در مقابل ما کیست.”
و ما هنوز میتوانیم شفای الهی، تعمید روحالقدس را تعلیم دهیم و هنوز قدرت خدا را داشته باشیم که ما را از مسائل دنیا جدا سازد. خدا چنین گفت. دورهی رسولان تمام نشده و هرگز تمام نخواهد شد و ادامه مییابد.
بنابراین، ما همان برزگر نفاق قدیمی را میبینیم. و به یاد داشته باشید، آن گناه هرگز بخشیده نشد. حال، برادر! اگر آن زمان هرگز بخشیده نشد، حال زمانیکه بذر تمامی ادوار گردهم میآید، چطور؟
به کار بزرگی که بلعام کرد، توجه کنید؛ این موضوع ادامه یافت و درنهایت به آمدن یهودای اسخریوطی و عیسی ختم شد. چه بود؟ یهودا و عیسی دقیقاً مانند قائن و هابیل بودند. چون همانطور که یهودا مذهبی بود، قائن هم مذهبی بود. قائن مذهبی بنا کرد، او قربانی کرد، او خدا را پرستش کرد، درست مانند دیگران در این امر راسخ بود. او فکر کرد که آدم و حوا سیب یا میوهای خوردهاند. و قائن… هابیل با مکاشفه میدانست که این اشتباه بود؛ این خون بود که آنها را بیرون آورده بود و او یک بره را تقدیم کرد. و خدا شهادت داد که تقدیمی او درست بود. سپس قائن حسادت کرد و سعی کرد برادرش را به قتل برساند. و همانطور که او برادرش را بر روی همان مذبح که بره در آن قربانی شده بود، کشت؛ یهودای اسخریوطی هم همینطور در قربانگاه خدا به عیسی خیانت کرد و او را به قتل رساند، درست مانند قائن. چون قائن بذر نفاق بود.
و بلعام نیز چنین بود، او یک نبی جیرهخوار بود که باید بهتر میدانست. و خدا از طریق آیات و معجزات و قاطری که به زبانی ناشناخته صحبت میکرد، به او هشدار داد؛ با این حال، او همانطور به مسیرش ادامه داد. او متولد شده بود که برزگر بذر نفاق باشد.
و اگر عیسی پیشبینی کرده است که این دوره بزرگترین نفاق را خواهد داشت، یعنی کلیسای لائودیکیه، ولرم، که او را از کلیسا بیرون گذاشتند، چطور این میتواند چیزی جز «نفاق» باشد. مطمئناً، چنین است. در آن دوره به پایان میرسد. و بار دیگر هابیل و قائن در جلجتا بودند.
حال توجه کنید، به محض اینکه عیسی مسیح به آسمان رفت، روحالقدس فرستاده شد. این یک بذر بود که به کلام حیات میدهد. جان دادن به معنی «زنده ساختن» است. روحالقدس حقیقتی کلام را زنده میسازد و آن خود کلام است. روحالقدس اعتقادنامه را زنده نمیسازد، نمیتواند، چون از اعتقادنامه نیست. این روح خداست، چون او خداست. میبینید؟ و او آن بدن را زنده میسازد.
حال به کاری که آنها کردند، توجه کنید. سپس، کتابمقدس میگوید، یوحنا با فرزندانش صحبت میکند و میگوید: “ای فرزندان! این ساعت آخر است و چنانکه شنیدهاید که دجال میآید، الحال هم در دنیا است، و در فرزندان هلاکت کار میکند.” حال، این سی سال پس از آمدن روحالقدس بود. ما درمییابیم زمانیکه روحالقدس، بذر حقیقی، حیات بخش میآید، سپس بذر نفاق هم بار دیگر میآید. و توجه کنید، این ادامه یافت. و…
کلام حقیقی به اثبات رسیده بود، انبیای قدیمی پیش از مردن ثابت کرده بودند که کلام خدا راست است. اگر کسی اعتقادنامهی شواری نیقیه یا شورای قبل نیقیه، آن پانزده روز خونین سیاست را خوانده باشد، زمانیکه آن گروه رومیان میخواستند از آن کلیسا یک فرقه ایجاد کنند. انبیا وارد شدند، آنها پوست گوسفند به خود پیچیده بودند، گیاه میخوردند و برای آن کلام ایستادند. اما این چه اثری داشت؟ باید همانند قائن میبود، باید مانند هابیل میبود، یکی باید میمرد. قطعاً این اتفاق افتاد. و کلام نفوذش را در میان مردم از دست داد، همهی آنها با رأی، کلام راستین را کنار زدند و دگم عقاید انفاق کلیسای کاتولیک نخستین را پذیرفتند. آنها پاپ را اضافه کردند، آنها یک اسقف اضافه کردند، این و آن را اضافه کردند. آنها معنای حقیقی پطرس، مریم و مابقی را از بین بردند و بتها ساختند و از به اصطلاح دین مسیحیت خود چیزی جز یک مراسم بتپرستی نساختند. آن چه بود؟ بذر نفاق. و کلیسای سازماندهی شده، سازماندهی شده برای اولین بار بر روی زمین. آن چه بود؟ آن کاشته شدن بذر نفاق بود، که چیزهایی را به کلیسا اضافه و کم میکرد.
31 چه کسی درمورد نخوردن گوشت در روز جمعه در کتابمقدس خوانده است؟ چه کسی در کتابمقدس خوانده است که بجای تعمید به شیوهی غوطهور شدن، باید از آبپاش استفاده کرد؟ چه کسی درمورد تهنیت گفتن به مریم یا چیزی این چنین چیزی شنیده است؟ چه کسی تا به این حال این بلاهتهای فاسد را از دهان پروتستانها هم شنیده است؟ دیگ به دیگ میگوید رویت سیاه. درست است. کسی که در یک جزء بلغزد، ملزم همه میباشد. کسی تا به حال شنیده که خدا با یک سازمان سر و کار داشته باشد؟ به یک مورد را نشان دهید که شخصی سازمانیافته بوده و زنده مانده باشد. آنها بلافاصله مردند و برنخواستند. زمان آن است که اتفاقی رخ بدهد، زمان آن است که خدا گذر کند. آن نفوذ کلام در میان مردم را از بین برد.
همین اتفاق امروز درحال رخ دادن است. آنها نفوذ را خفه کرده و میگویند: “آه، آنها واعظین تندرو هستند، هیچ چیزی در خود ندارند.” و چرا این اختلاف است! با کلام روبرو شوید و ببینید که چیست، ببینید که آیا خدا کلامش را تفسیر میکند. خدا قادر است از این سنگها برای ابراهیم فرزندان بسازد. آمین!
32 کلام کاملاً توسط مسیحیان اولیه به اثبات رسید، خدا آنها را از همه چیز، از بیماریها نجات داد، آنها انبیا داشتند، آنها به زبانها صحبت میکردند، ترجمه میکردند و پیغامهایی را میدادند که هر بار ثابت میشد که حقیقت است. اما در مقابل تمام آن اثباتها، انسان رأی داده و آن را کنار گذاشتند و یک فرقه را برگزیدند. این مادر تمامی سازمانها است.
هر دو آنها هم اکنون کاملاً بالغ هستند. آنها بار دیگر شروع به بذرپاشی کردهاند. آن بذر مرد اما بار دیگر در ایام لوتر شکفت، همانطور که از پیغام قبلی در صبح امروز در اینجا میدانیم. این بذر در ایام لوتر شکفت. حال، چه کاری انجام داد؟ به محض اینکه آن مرد بزرگ مرد، آنها یک سازمان تشکیل دادند.
آن بذر شکفت. و بار دیگر در ایام جان وسلی، زمانیکه انگلیکنها دارای امنیت دائمی کامل و همه چیز بودند، آنها کلیسا را به مرحلهی کلیتگرایی رساندند. و چه اتفاقی افتاد؟ خدا مردی به نام جان وسلی را بلند کرد و کل این مورد را از بین برد. و به محض اینکه او مرد، یعنی او و آزبوری و دیگران، چه اتفاقی افتاد؟ آنها سازماندهی کردند، و حال شما تمام فرقههای متفاوت متدیست را دارید. و در این میان الکساندر کمپبل، جان اسمیت و دیگران آمدند.
33 در نهایت، پنطیکاست شکفت و از میان تمامی اینها سر بلند کرد. سپس چه اتفاقی افتاد؟ آنها خوب پیش رفتند، چه چیزی مانع شما شد؟ شما درست به همان گِلی که از آن آمده بودید، برگشتید؛ درست به همان لجن، به همان اختلاف برگشتید و سازمانها تشکیل دادید. شما مجبور بودید درمورد کلام خدا مصالحه کنید. و هر دفعه خدا چیزی جدید میفرستد، شما نتوانستید آن را دریافت کنید. درست است. بار دیگر نفاق! و توجه کنید، همانطور که گفتم، غلاف نخستینی که از ریشه میآید، تا برگها و کاکل گیاه بالا میآید و بار دیگر به به ساقه رفته و بیرون میآید.
آن پوستهی کوچک گندم تقریباً شبیه خود گندم است، و ما فکر کردیم که گندم هستند، اما زمانیکه بازش کنید، هیچ گندمی در آن نیست. آن فقط یک حامی است که گندم در کنارش رشد کند و میمیرد و حیاتش خارج شده و وارد گندم میشود. توجه داشته باشید، آنها چنین کلیساهایی را که بذرپاشی شدهاند، میخوانند…
ما متوجه شدیم که این به اصطلاح کلیساها، حتی پنطیکاستی نیز چنین است، ما راضی نبودیم، مجبور بودیم که گروههای خودمان را تشکیل دهیم. همه چیز بالا آمد، ما باید این را میداشتیم، ما باید این را میداشتیم، ما باید یک گروه دیگر میداشتیم. و این شخص بلند شد و گفت: “او بر روی ابر سفید میآید.” شخص دیگری گفت: “او بر روی یک اسب سفید میآید.” “بسیار خوب، ما دو گروه میسازیم.” میبینید، این چیست؟ کاشتن بذر نفاق. زمانیکه او بیاید، شرایط هرچه که باشد، زمانیکه او بیاید، خودش کلامش را تفسیر میکند. بیایید تا آن زمان صبر کنیم. در این مورد صحبت کردم، شما حتی پیغام روز خود را دریافت نمیکنید. همیشه به آنچه خدا قرار است انجام دهد، اشاره میکنید؛ یا کاری که کرده است و کاری را که هم اکنون انجام میدهد، نادیده میگیرید. به این شکل است که نفاق را در آن مییابیم.
امروز متوجه هستیم که همه کلیساهای ما در باد بذر کاشتهاند و گردباد را درو میکنند. ما جلسات دعا نداریم، ما جلساتی را که قبلاً داشتیم، نداریم. مسئله چیست؟ ما در تمامی موارد عقبنشینی کردهایم. ببینید، حتی در کلیساهای پنطیکاستی ما هم، پر از زنانی است که موهای خود را چتری درست کردهاند. این قبلاً مجاز نبود. صورتهای نقاشی کرده، لاک ناخن، همه جور چیز؛ به مردانی زن صفت رسیدهایم که سه یا چهار بار ازدواج کردهاند و شماسان؛ آه، چه بذر نفاقی! این رجاست است. آنها چطور این کار را میکنند؟ خدا این را در کلیسایش نمیخواهد، آنها باید برای وارد شدن به یک سازمان بروند. از گفتن چیزی در این مورد میترسند، چون از سازمان اخراج میشوند. خدایا مردانی را به ما بده که به چیزی جز خدا و کلامش وصل نباشند، این حقیقت را در این مورد بیان خواهد کرد. این دقیقاً چیزی است که ما میخواهیم. ما چهکار کردهایم؟ بذر اختلاف را کاشتهایم. ما در باد کاشتهایم و حال گردباد را درو میکنیم.
متوجه شدید، عیسی گفت: “اول آنها را جمع کرده، دسته بندی کرده و سپس همهی آن دستهها را با هم بسوزانید.” یک بستهی کوچک به نام متدیست، باپتیست، مشایخی و لوتری است، همه آنها در شورای جهانی کلیساها دورهم جمع میشوند. این چیست؟ “نخست آنها را جمع کرده،” هللویاه! متوجه شدید؟ او نخست کرکاسها را جمع میکند، آنها را از گندم دور میکند، جدا میسازد: “آنها را جمع کرده و بسوزانید.” همهی آنها باید با داوری خدا سوزانده شوند، به این دلیل که در میان مردم بذر نفاق کاشتند، کارهایی که آنها… صورت دینداری داشتند، لیکن قدرت آن را منکر میشدند، تنها برای زنده نگه داشتن یک مراسم مذهبی، عقیدهی مذهبی که یک شخص به کلیسا اضافه کرد و سعی نمود در کلام خدا وارد کند. این جواب نخواهد داد. این بذر نفاق است.
من امروز فریاد میزنم، همانند نبی عهد عتیق عاموس، زمانیکه او داخل شهر شد گفت: “من نبی نیستم، فرزند نبی هم نیستم. اما زمانیکه شیر غرش کند؛ کیست که نترسد؟” او گفت: “زمانیکه خداوند یهوه تکلم نماید؛ کیست که نبوت ننماید؟” او داوری خدا بر آن نسل را نبوت کرد و گفت: “همان خدایی که ادعای خدمت به او را دارید، شما را هلاک خواهد ساخت.”
شما این حرف من را بر روی نوار ضبط کنید و به یاد آورید. همان خدای محبت… همین اشخاصی که هم اکنون محصول بزرگ شوری جهانی کلیساها را جمع میکنند و شما باید داخل آن شوید. نمیتوانید خارج آن باشید. شما یا باید به تنهایی از آن خارج شوید، یا وارد آن میشوید. هیچ چیزی بین این دو نیست. این علامت وحش خواهد بود. و اینکه هیچکس خرید و فروش نتواند کرد، جز کسی که نشان، یا نفاق را دارد. حال، از آن دوری کنید. از آن خارج شوید. فرار کنید. از آن دوری کنید. خدایی که آنها ادعای خدمتش را دارند، ایشان را نابود خواهد ساخت. خدای محبتی که…
گفت: “خوب، عیسی دعا کرد که همهی ما باید یک باشیم.”
او همچنین گفت: “آیا دو نفر با هم راه میروند جز آنکه متفق شده باشند؟” او گفت: “یک،” همانطور که او و پدر یکی هستند. و پدر آن کلمه بود، کلمهای بود که آشکار شد. او با پدر «یکی» بود، چون او تجلی وعدهی کلام خدا بود. و امروز نیز چنین است، یا هر روز دیگری. بله قربان! خدا یکی است. او میخواهد که ما هم یکی باشیم.
کلیسا چطور یکی است، وقتی که یکی تولد از باکره را منکر میشود و دیگری قبول دارد، یکی شفای الهی را رد میکند و دیگری چیز دیگری، همهی آنها اینچنین آلوده هستند؟ بعضی از آنها حتی به خدا ایمان ندارند، ایمان ندارند که او پسر خدا بود؛ آنها باور دارند که او پسر یوسف بود و به پسر خدا معروف بود. قطعاً. برادران دوقلو یعنی لوتریها و زوینگلیها معتقدند که قطعاً او فقط مرد خوبی بود، او الهی نبود. چرا، اگر او الهی نبود، او بزرگترین اغواگری است که دنیا تا به حال به خود دیده است. او یا خدا بود یا چیزی نبود. او الهی بود! او خود اولوهیت بود، او در میان ما در شخص پسر خدا جسم گردید. قطعاً او این چنین بود.
39 حال میبینیم که آن نفاق وارد میشود. ما میدانیم که آن در اینجاست، هیچکس نمیتواند منکرش شود. اوه خدای من! فقط توجه کنید. او گروهی را که ادعای خدمت او را دارند، نابود خواهد کرد. این را تماشا کنید.
خدا بذرش را کاشته است. من درحال پایان دادن به پیغام هستم، چون زمان شروع کردن صف دعا است. خدا بذرش را کاشت و بذر او مسیح است. چند شب دیگر در این مورد موعظه خواهم کرد، جاییکه خدا تصمیم گرفت نامش را قرار دهد، اگر خدا بخواهد شاید در یکی از این جلسات صبحانهی کلیسایی که زمان بیشتری دارم، موعظه خواهم کرد. ببینید، او تنها راه فرار است. او تنها قادر حقیقی است. او تنها خدای راستین است، هیچکس دیگر در کنار او نیست. او گفت: “من تنها خدا هستم و هیچکس مانند من نخواهد بود.” عیسی گفت: “این فرمان است، بشنو ای اسرائیل! خداوند خدای ما خداوند واحد است. من او هستم. چرا به دنبال شخص دیگری هستید؟ شخص دیگری خواهد آمد… من به اسم پدر خود آمدهام و مرا قبول نمیکنید، ولی هرگاه دیگری به اسم خود آید، او را قبول خواهید کرد.” و آنها این کار را در شورای نیقیه کردند.
“آیا مسیحی هستید؟”
“من باپتیست هستم.”
“آیا مسیحی هستید؟”
“من پنطیکاستی هستم.”
“آیا مسیحی هستید؟”
“من متدیست هستم.” و هر اسم دیگری.
اما زمانیکه به «عیسی مسیح» میرسد، آنها تا جاییکه میتوانند از آن دور میشوند، آنها نمیخواهند هیچ کاری با آن داشته باشند، چون او کلام است و کلام خود را اعلام میکند. توجه کنید، تنها راه فرار. او گل سرخ است، کتابمقدس چنین درموردش میگوید. هر لقب خدا (در کتابمقدس) به عیسی مسیح تعلق دارد. او الف و یا، ابتدا و انتها بود؛ او که بوده و هست، و خواهد آمد؛ ستارهی صبح، گل سرخ، سوسن چمن، الف و یا، پدر، پسر، روحالقدس، همه در عیسی مسیح قرار دارد. او تجلی کامل یهوه خدا بود که جسم گردید و در میان ما ساکن شد. این دقیقاً این بود.
او گل رز شارون بود. آنها با آن رز شارون چه کردند؟ آن را مچاله کردند، فشردند تا عطر آن را بدست آورند. یک گل رز زیبا باید فشرده شود تا بتوان عطر گل رز را بدست آورد. آن یک حیات زیبا بود، هرگز حیاتی مانند او وجود نداشت، اما لازم بود که بر روی کوه جلجتا فشرده و مچاله شود.
میبینید، آنها مسح رز شارون را گرفتند و آن را بر هارون قرار دادند، او باید قبل از رفتن به حضور خدا در مکان مقدس، در پردهی مقدس به آن مسح میشد. او باید به رز شارون مسح میشد تا بتواند هر سال وارد شده و تخت رحمت را با آن آب پاشی کند و این مسح باید بر او میبود، یک رایحهی خوشایند برای خداوند، پس از اینکه او خون بره را بر خود میریخت. خون بره را در مقابل خداوند میریخت. او باید انارها و زنگها دور جامهاش میآویخت و چند قدم برمیداشت و دعا میکرد: “قدوس، قدوس، قدوس خداوند!”
42 توجه داشته باشید، او رز شارون است، همان رایحهی دلپذیر و مسح برای قومش. شما نمیتوانید با هیچ اعتقادنامهای در مقابل او قرار بگیرید، تنها باید به آن رز شارون مسح شده باشید، یعنی کلام خدا. او همچنین سوسن وادیهاست.
حال، افیون را چطور بدست میآورند؟ شما افیون را زمانیکه سوسن را فشار دهید بدست میآورید. پزشکان در آزمایشگاههایشان از آن استفاده میکنند. مرد یا زنی را که عصبی و ناامید است، در نظر بگیرید، او فکر میکند که دارد دیوانه میشود، او هیستریک است، دکتر کمی از افیون سوسن را به رگ او تزریق میکند و آنها آرام میشوند. تمامی مشکلات فروکش میکند. اما به محض اینکه اثر آن افیون از بین برود، دوباره آنها به شرایط قبل و بدتر از قبل برمیگردند.
43 اما من به شما میگویم، دوستان! این تنها یک نماد از افیون سوسن وادیهای ناب و راستین است که من میشناسم. او سوسن وادیها است. او بر روی کوه جلجتا فشرده شد. او به سبب خطایای ما مجروح شد، به زخمهای او ما شفا یافتیم. او گلی بود که فشرده شد. او عالیترین گلی بود که رشد کرد، او سوسن وادیها و رز شارون بود. حال او بر روی صلیب بین آسمان و زمین قرار داشت، ایمان دارم به آن زمان برای برداشتن گناه جهان و بازگردان شفا به دنیا. و کتابمقدس میگوید که او دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است.
دوستان! زمانیکه خدا به موسی گفت آن مار برنجی را بردارد، آن استعارهای از خودش بود. برنج نشان دهندهی گناه داوری شده است، مار نشان دهندهی، مار برنجی نشان دهندهی «گناهی از پیش داوری شده» است. برنج «داوری الهی» است، همانند مذبح برنجین که قربانیها را بر رویش قرار میدادند. همچنین ایلیا به بالا نگاه کرد و گفت که آسمان مانند برنج است، داوری الهی بر ملت بیایمانی که از خدا لغزش خورده است. برنج نشان دهندهی داوری است، داوری الهی. و مار نشان دهندهی گناهی که داوری شده است؛ و عیسی آن مار بود که بخاطر ما گناه شد و داوری خدا را بر خود گرفت. او به سبب تقصیرهای ما مجروح و به سبب گناهان ما کوفته گردید. و تأدیب سلامتی ما بر وی آمد و از زخمهای او ما شفا یافتیم.
آه، امشب قفسهی خدا برای شما مملو از افیون است. دوست مسیحی! تو بیمار هستی و رنج میکشی. آه، تو خسته شدهای و این بیماری برایت خیلی زیاد است. دیگر نمیتوانی آن را بیش از این تحمل کنی، تو در این ایام مدرنی که در آن هستیم، دیوانه میشوی.
آیا امشب «لایف لاین» را گوش کردید که چه گفتند، روسیه چه گفت، گفتند در سال 1955، آنها کنترل کامل دنیا را به دست خواهند گرفت. قبل از اینکه این اتفاق بتواند رخ بدهد، باید ربودگی واقع شود. پس دوستان! چقدر نزدیک است؟ پایان همینجا و نزدیک است.
آیا امشب او را با تمام دل خود نمیطلبید؟ او سوسن وادیها است، او دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است. او امروز اینجا است تا خود را در میان قومش برافرازد، همانطور موسی نماد گناه داوری شده را برافراشت. نه فقط گناه، بلکه بیماری. به یاد داشته باشید، عیسی گفت: “و همچنان که موسی مار را در بیابان بلند نمود، همچنین پسر انسان نیز باید بلند کرده شود.” موسی چرا آن را بلند کرد؟ برای گناه، بیایمانی و بیماری. عیسی نیز برای گناه، بیایمانی و بیماری بلند کرده شد. او همان بود.
حال، امشب در این ایامی که ما این نفاق بزرگ را داریم، عیسی مسیح در انجیل لوقا وعده داده است که در ایام… پیش از آمدن خداوند، مانند ایام سدوم و غموره خواهد شد، زمانیکه پسر خدا خود را آشکار خواهد کرد، مانند زمانی خواهد بود که پسر انسان خود را به ابراهیم آشکار کرده بود؛ الوهیم، خدا در میان مردم جسم پوشید، و نزد ابراهیم ساکن شد و به او نشان داد و به او گفت که سارا در خیمه (که پشتشان بود) به چه فکر میکند. او هرگز سارا را ندیده بود. به او گفت که او… و اسمش را «سارا» صدا زد. و آبرام را «ابراهیم» خواند. نه س.ا.ر.ه، بلکه سارا. او گفت: “همسرت سارا کجاست؟”
گفت: “او در خیمهی پشت سرتان است.” گفت: “موافق زمان حیات، نزد تو خواهم برگشت.” و سارا خندید. او گفت: “او چرا خندید؟”
حال، عیسی گفت: “درست قبل از آنکه این اختلاف بزرگ جمع کرده و سوزانده شود، پسر انسان خود را مانند گذشته آشکار خواهد ساخت.” و این… این چیست؟ این روحیهبخش و تازهکننده است، عیسی مسیح که دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است در مقابل شما. آیا به این ایمان دارید؟ بیایید سرهایمان را برای دعا خم کنیم.
خدای عزیز! تو را دوست داریم. کلام تو برای ما بسیار قوّت دهنده است، ای خداوند! ما آن را دوست داریم. ما بر طبق آن زندگی میکنیم، خداوند. به نظر میرسید که ظرفیت ما هیچ وقت کافی نیست. ما دوست داریم که بر روی میز تو بنشینیم. خداوند! زمانیکه مانند حال دور هم جمع میشویم، برادران و خواهرانی که به خون پسر خدا خریده شدهاند، جماعتی که خریداری شدهی خود خون تو هستند. و ما امشب در اینجا گردهم آمدهایم، خداوند! ما این شبها را به دعا برای بیماران اختصاص دادهایم. و براساس کتابمقدس، گفتی که ما از زخمهایش شفا یافتیم. لازم نیست که دعا کنید (فقط گناهانمان را اعتراف کنیم)، چون به زخمهای تو ما شفا یافتیم (زمان گذشته). آه، چه روز نجاتی! چه وعدهای از سوی عمانوئیل! این قطعاً حقیقت است.
تو گفتی: “بعد از اندکی مرا نخواهید دید و بعد از اندکی باز مرا خواهید دید، زیرا که من (ضمیر شخصی من) من هر روزه تا انقضای عالم همراه شما و در شما میباشم.” و در انتهای زمان، این پایان عالی، تو گفتی، قبل از اینکه این اتفاق رخ دهد، شرایط درست مانند قبل از زمانی خواهد شد که آتش بر سدوم و غموره باریده بود و دنیای امتها را سوزاند، در اینجا درست مانند زمان مکاشفه، بار دیگر پسر انسان خواهد آمد. ای پدر! باشد که مردم آن را از دست ندهند.
و دعا میکنم، خدایا با این افکار ساده (اگر اشتباه گفتم، من را ببخشید) همانطور که تمییز آغاز میشود. من آنها را دوست دارم، خداوند! دعا میکنم که آنها آن را از دست ندهند. بگذار یکی از شبهای بزرگ باشد، خداوند. باشد که هر بیمار، رنج کشیده، کور، هر چیزی در اینجا است، امشب شفا یابد، خداوند! باشد که هر گناهکاری نجات یابد. اگر ایمانداری در اینجا هست، بگذار که در این لحظه در قلب خود مسیح را بپذیرند. عطا کن، پدر! همه چیز در دستان تو است. ما خود را به تو میسپاریم، تا آمدنت را به میان خود ببینیم.
و تو در انجیل یوحنا 12:14 گفتی: “هر که به من ایمان آرد، کارهایی را که من میکنم او نیز خواهد کرد و بزرگتر از اینها نیز خواهد کرد.” چطور میدانیم که تو خود را به مردم شناساندی، چون تو آن نبی بودی که موسی گفت باید بلند کرده شود. آنها برای قرنها نبی نداشتند، نفاق در هر جهت قرار داشت، لیکن کلام خدا باید محقق میشد، بنابراین کلمه جسم گردید و بذر نفاق نیز همچنین. و پدر! امروز نیز آن را میبینیم، نفاق تبدیل به یک دستهی بسیار بزرگ شده است و میبینیم که کلام به همان طریق میآید. امشب به ما برکت بده، ای پدر! ما خود را با کلامت به تو میسپاریم. هر آنچه که میخواهی با ما انجام ده، ای خداوند! در نام عیسی مسیح، آمین!
[یک خواهر به یک زبان دیگر صحبت میکند. قسمت خالی روی نوار]… ما نمیدانیم او چه گفت. شاید میخواهد چیزی را به ما بگوید، بنابراین برای چند لحظه در احترام منتظر بمانید. [قسمت خالی روی نوار. یکی از برادران ترجمه میکند.]
آمین! آیا تابهحال [قسمت خالی روی نوار] آن قسمت از کتابمقدس را خواندهاید که دشمن درحال آمدن بود و همهی آنها دور هم جمع شدند، و آنها… و دشمن بسیار قوی بود. و روح خدا بر یک مرد قرار گرفت و به او گفت، او نبوت کرد و به آنها گفت که به کجا بروند، دراز بکشند و منتظر بمانند. و آنها دشمنشان را نابود کردند. دوباره این اتفاق رخ میدهد. مکانی وجود دارد که میتوانید در آنجا دشمنتان را نابود کنید، میبینید، دست خدا را بگیرید. دست خدا، البته مسیح، کلام است، بنابراین امشب آن را در دلهایتان بپذیرید، همانطور که صف دعا را صدا میزنیم.
به گمانم امروز بیلی کارتهای دعا را پخش کرده است. بیایید از بخش ب شمارهی 85 شروع کنیم. دیشب، دیشب پانزده نفر را داشتیم. ما معمولاً تلاش میکنیم که هر شب پانزده نفر را داشته باشیم. کارتهایتان را نگه دارید، حال آنها را از شما میگیریم. بیایید پانزده نفر را امتحان کنیم. هشتاد و پنج. ب مانند برانهام، میدانید. ب هشتاد و پنج تا صد. و ما… بگذارید ببینیم، هر که ب را در دست دارد، دستش را ببرد بالا. شما هستید، آه، آن پشت، شمارهی هشتاد و پنج بیایید بالا.
حال پسر من… ممکن است برخی اینجا غریبه باشند و ندانند روند انجام کار چطور است. پسرم یا شخص دیگری به اینجا میآید، اگر پسرم نتواند بیاید، برادر بوردرز یا شخص دیگری میآید. شخصی به اینجا میآید و این کارتها را میگیرد، صد عدد کارت، او مقابل مردم قرار میگیرد و آنها را قاطی میکند. به این صورت زمانیکه او کارتی را به شما میدهد، نمیداند که شما بر روی صحنه خواهید آمد، او این را نمیداند. من نیز نمیدانم. من شب میآیم، و حدود ده تا پانزده کارت را از بین کارتها برمیدارم. این مسئله هیچ ارتباطی با شفا یافتن شما ندارد. شما میتوانید همینجا بنشینید. ببینید، دیشب. دیشب چند نفر اینجا بودند؟ بگذارید دستانتان را ببینم. مردم در طول جلسه شفا یافتند.
حال، نوبت کارت شمارهی هشتاد و پنج، هشتاد و شش، هشتاد و هفت، هشتاد و هشت، هشتاد و نه و نود است. حال آنها به روی صحنه بیایند. ب، هشتاد و پنج، هشتاد و شش، هشتاد و هفت، هشتاد و هشت، هشتاد و نه و نود. این اتفاق خواهد افتاد. مطمئناً، ما نیاز داریم… و اگر کسی… و این سری بعد، بله، اینطوری درست است. نود، حال نود تا صد. نود و یک، نود و دو، نود و سه، نود و چهار، نود و پنج، نود و شش، نود و هفت، نود و هشت، و نود و نه.
اگر نمیتوانید حرکت کنید، باور دارم که سه یا چهار صندلیچرخدار را در اینجا میبینم. اگر شما کارت دعا دارید، اگر شمارهی کارتتان خوانده شد و نمیتوانید تکان بخورید، فقط دستتان را بالا ببرید، ما شما را به بالای صحنه میآوریم.
و اگر کارت دعا ندارید، همانجا بنشینید و دعا کنید، بگویید: “خداوند عیسی! بگذار امشب نوبت من باشد.” چند نفر در اینجا کارت دعا ندارند؟ دستتان را بالا ببرید. اوه! بسیار خوب، بگذارید حال بگویم، امیدوارم توهین به نظر نیاید. روزی یک زن ریزجثه کارت دعا نداشت. او با فشار در صف به جلو میآمد، او گفت (حال گوش دهید): “اگر بتوانم به ردای آن مرد دست بزنم، شفا خواهم یافت.” چند نفر از شما درمورد این داستان میدانید؟ بسیار خوب، و او چه کرد؟ او آن مرد را لمس کرد، رفت و نشست. و عیسی برگشت، عیسی میدانست که او کجاست. درست است؟ او میدانست که مشکل آن زن چیست. درست است؟ او میدانست مشکل آن زن چه بود، و به آن زن گفت که مشکلش چه بود. و آن زن در بدن خود فهمید که خونریزی قطع شد. درست است؟ اما چرا؟ او عیسی را لمس کرده بود.
حال، از بین مسیحیان بسیاری که امشب در اینجا هستند، چند نفر میدانند که براساس کتاب عبرانیان عیسی هم اکنون کاهن اعظم است، کاهن اعظمی که میتوان با حس ناتوانی و ضعف او را لمس کرد؟ آیا او کاهن اعظم است؟ بسیار خوب، اگر او همان کاهن اعظم است، در همان منصب، کهانت اعظم، چطور عمل خواهد کرد؟ درست مانند قبل عمل خواهد کرد. آیا این را باور دارید؟ اگر بتوانید به این امر را باور داشته باشید، او درست مانند قبل عمل خواهد کرد. بسیار خوب. چند نفر به این موضوع ایمان دارند؟ دستتان را بلند کنید و بگویید: “من واقعاً به این موضوع ایمان دارم.”
بسیار خوب، قبل از آنکه آنها صف دعا را تشکیل دهند، بیایید با هم یک صف دعا داشته باشیم. من میدانم که او در اینجاست. من حضور او را احساس میکنم، و میدانم که او اینجاست. بیایید. آیا صف دعا آماده است؟ میخواستم صدا بزنم. شما فقط دعا کنید، به این طرف نگاه کنید و دعا کنید. و فقط ایمان داشته باشید.
خانمی این جلو نشسته و به من نگاه میکند، او کناز زنی نشسته است که عینک به صورت دارد. آیا آن را نمیبینید که بالای سر او معلق است؟ اینجا را ببینید. میبینید؟ او از مشکل قلبی رنج میبرد. ایمان داری که خدا میتواند تو را شفا دهد؟ اگر ایمان داری، دستت را بالا ببر. مشکل تو همین بود. درست است. حال اگر مشکلت همین بود، دستت را بالا ببرید تا مردم بتوانند ببینند، دستت را به این شکل بالا ببر. حال، دیگر این مشکل را نداری. ایمانت تو را شفا داد.
او دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است. آه، یک نفاق وجود دارد؛ اما عیسی مسیح دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است. حال فقط دعا کنید، میبینید؟ شما حتماً نباید این بالا باشید، حال برای اینکه متوجه شوید.
حال، این خانم. تا آنجا که میدانم تاکنون او را در عمرم ندیدهام، او زن غریبهای است که در آنجا ایستاده و کارت دعا در دست دارد، شما نمیدانستید که آیا اسمتان صدا زده میشود یا نه. شخصی هم اکنون کارت دعا را به شما داد و شمارهتان صدا زده شد، بنابراین شما بالا به اینجا میآیید. درست است؟ و هیچ راهی وجود ندارد بدانم شما که هستید، از کجا آمدهاید، چه میخواهید، هیچ چیز. من یک مرد معمولی و شما یک زن معمولی هستید. درست است. همین تصویر در انجیل یوحنا باب 4 نیز داده شده است.
حال شما میگویید: “برادر برانهام! چند لحظه پیش چه کردی؟” فقط از عطیهی تمییز استفاده کردم. میبینید، او باید این کار را انجام دهد. نمیدانم. آن زن که آن بیرون است چطور؟ من آن زن را هرگز در عمرم ندیدهام. او برای من کاملاً غریبه است. شخصی که چند لحظه پیش در میان حضار شفا یافت، کیست؟ بله. ما نسبت به یکدیگر غریبه هستیم. اگر درست است، دستتان را به این شکل تکان دهید. میبینید؟ من هرگز این زن را ندیدهام. اما او آنجا نشسته بود و ایمان داشت. حال، او چیزی را لمس کرد، چنین نیست؟ لمس کردن من هیچ فایدهای ندارد.
لیکن آیا حالا دقیقاً نمیبینید که کتابمقدس کلام خداست؟ او دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است. ما تبدیل به خیمههای روحالقدس که مسیح است، میشویم. میبینید؟ این بذر حقیقی است. حال اگر آن روحالقدس راستین وارد بذر حقیقی کلام شود، فقط بخشی از آن را دربر نمیگیرد، چون شیطان از این مسئله استفاده میکند، باید تمامش را بپذیرید، میبینید، تمامی کلمات آن را؛ چون او نصف خدا نیست، او تماماً خداست. میبینید؟ و این اتفاقی است که میافتد.
حال زنی در اینجاست، من هرگز او را ندیدهام. عیسی روزی زنی اینچنین یافته بود، شاید نه در شرایط مشابه، نمیدانم. او نزد چاه نشسته بود. او باید به سامره میرفت. و میدانیم که سامره زیر یک تپه بود. و او داشت به اریحا میرفت، در عوض او به حوالی سامره و شهری به نام شکیم رفت. او نزد چاه نشست، و شاگردانش را برای جمعآوری غذا فرستاد.
چند نوع نژاد انسان در دنیا وجود دارد؟ سه. سام، حام، یافث. همهی ما از نوح میآییم. مابقی دنیا در آن زمان نابود شد. تنها سه نژاد از مردم، یهودی، امتها و سامریها (که نصف از امتها و نصف یهودی بودند). و این تمامی نژادی است که در دنیا وجود دارد، میبینید، فقط سه.
همه چیز در خدا، در سه کامل است. دست مانند آن سه که امشب درموردش صحبت میکردم: سه مرحله نفاق، سه مرحله جسم پوشیدن کلمه، و غیره. میبینید؟
حال، او که با یهودیان صحبت کرد، به فیلیپس گفت زمانیکه او نتنائیل را آورد، او کجا بود. و گفت: “او را دیدم که زیر درخت بود.” او گفت… اندریاس پطرس را آورد، او گفت: “تو شمعون پسر یونا هستی؛ و اکنون پطرس خوانده خواهی شد.” میبینید؟ حال، آنها همه یهودی بودند.
اما اینجا او نزد یک غیریهودی میرود… نه غیریهودی، بلکه سامری.
حال زمان امتهاست. او هرگز این کار را با هیچ غیریهودی نکرد. کتابمقدس را جستجو کنید. اما در انجیل لوقا باب 22 وعده داد که این کار را پیش از بازگشت خواهد کرد.
اما او آنجا نشست، آن نیمه یهودی، یکی از امتها، یک زن میآید. او به آن زن گفت: “جرعهای آب به من بنوشان.”
آن زن گفت: “چرا، تو نباید چنین چیزی را از من بخواهی. ما… در اینجا یک جدایی وجود دارد. تو یک یهودی هستی و، و من یک سامری هستم.”
عیسی گفت: “اگر میدانستی کیست که به تو میگوید آب به من بده، هرآینه تو از او خواهش میکردی و به تو آب زنده عطا میکرد.” عیسی داشت چه میکرد؟ او داشت با روح او ارتباط برقرار میکرد. به محض اینکه عیسی فهمید مشکل آن زن چه بود، خوب، به او گفت که رفته و شوهرش را بیاورد. او گفت که شوهری ندارد. عیسی گفت: “درست است، تو پنچ شوهر داشتی.”
حال، ببینید، زمانیکه فریسیان او را در این حین دیدند. درست، آن اختلاف درست در میان کلام، آنها چه گفتند؟ آنها گفتند: “این مرد بعلزبول است، یک پیشگو است.” میبینید؟
و عیسی گفت: “کسی که برخلاف روحالقدس سخن گوید، زمانیکه او برای انجام همان کارها آمده است، هرگز آمرزیده نخواهد شد.” اختلاف در اینجا وجود دارد. میبینید؟ اما او در آن زمان گفت که آنها را خواهد بخشید، چون روحالقدس هنوز نیامده بود؛ قربانی، آن بره هنوز نمرده بود.
اما آن زن به این فکر نکرد. آن زن گفت: “ای آقا! میبینم که تو نبی هستی.” چهار قرن بود که آنها نبی نداشتند. او گفت: “میبینم که تو نبی هستی. میدانیم که مسیح یعنی کرستس میآید. پس هنگامیکه او آید، این کار را خواهد کرد.”
اگر او این کار را انجام میداد، بنابراین او دیروز و امروز همان است. او آن زمان خود را اینچنین شناساند، آیا امروز نیز همان نیست؟ باید باشد. حال، در اینجا یک زن و مرد دیگر یکدیگر را ملاقات میکنند. او آن زن نیست و من نیز آن مرد نیستم. اما با این حال همان روحالقدس در اینجاست، و وعده داده است همان کارهایی را که او انجام داد، ما نیز در ایامی که پسر انسان ظاهر میشود، انجام خواهیم داد.
حال، شما را نمیشناسم (و میدانید که این حقیقت دارد)، ما نسبت به هم کاملاً غریبه هستیم، و اینجا نشستهاید. شاید شما مشکلی دارید، شاید هم نه، نمیدانم. اما اگر خداوند عیسی توسط روحش آن را بر من آشکار کند و بگوید که مشکل شما چیست، آن موقع ایمان خواهید آورد که او پسر خداست، نه یک انسان؟ من تنها یک پوسته، یک خیمه هستم که خدا از آن استفاده میکند، هر آنکه را او برگزیده باشد. این کار را با اختیار کامل انجام میدهد و برمیگزیند. خب، آیا شما ایمان میآورید؟ درست است؟ [زن میگوید: “آمین!”]
چند نفر در میان حضار به این امر ایمان خواهند آورد؟ هر دو ما اینجا در مقابل نور ایستادهایم، هرگز همدیگر را در عمرمان ندیدهایم، هیچ نظری ندارم که این زن کیست، از کجا میآید، چه میخواهد. هرگز او را در زندگیام ندیدهام. اما، میبینید، این چیزی است که میخواهم شما درک کنید، آن اختلاف را حال از خودتان دور کنید و به کلام ایمان آورید، آن هم زمانیکه کلمه در میان ما جسم شده است. کلام در جسم ما زنده میشود، این حضور خدا را نشان میدهد.
60 حال باشد که خدا به او عطا کند. او یک چیز مهمی میخواهد. او بچه ندارد، او بچه میخواهد. او حدود چهل سال دارد. این قطعاً ممکن نیست.
آنها هم اکنون آنجا نشستهاند، زنانی که تمام عمرشان نازا بودهاند. همینطور بر روی صحن کلیسا بیایید و خداوند به آنها فرزند خواهد داد. میبینید؟ میبینید؟ چند روز پیش، یکشنبه، دختر کوچک بانمکی را بغل کردم که مادرش نازا بود، پس از اینکه آنجا را ترک کردم، خداوند سخن گفت. و این دختر کوچک، شیرینترین چیز، او اینجاست؟ کدام صندلی؟ بله. او اینجاست، درست اینجا نشسته است. و مادرش هم آنجا نشسته است. آن دختر کوچک اینجاست. او را میبینید؟ او کلام گفته شده از جانب خدا بود.
حال، آیا با تمام قلبتان به او ایمان میآورید؟ آیا ایمان دارید آن برکتی که در خود دارید و هم اکنون حس میکنید، خداست که دارد جواب شما را میدهد؟ اگر خدا به من نام شما را بگوید، تا شما بتوانید بر روی بچه اسم بگذارید، آیا ایمان خواهید آورد؟ پس، خانم تامپسون! میتوانی به خانه بروی و بچهات را دریافت کنی، اگر این را با تمام قلبت ایمان داشته باشی.
61 آیا با تمام قلبتان ایمان دارید؟ فقط ایمان داشته باش، شک نکن، فقط به خدا ایمان داشته باش. خدا خداست.
حال شما چطور است، آقا!؟ تصور میکنم که ما هم نسبت به هم غریبه باشیم. تا آنجا که میدانم تنها باری که در عمرم شما را دیدهام، زمانی بود که داشتید به اینجا میآمدید. و فکر کردم که شما عموی برادر شاکاریان هستید، یا شخص دیگری… موشیگان، برادر موشیگان خواننده، زمانیکه به اینجا میآمدید. بعد دیدم که شما به صف دعا رفتید. حال که نسبت به هم غریبه هستیم، شما نسبت به من و من نسبت به شما. حال، اگر خداوند عیسی به من بگوید که شما، شما میخواهید، به من بگویید چه میخواهید. او از پیش آن را به شما داده است. فقط باید ایمان کافی داشته و آن را باور کنید.
حال، چند نفر این را درک میکنند؟ فقط ایمان کافی داشته باشید که چیزی را که میخواهید دریافت میکنید. میبینید؟
حال، حال، اگر این بالا هستید و چیزی میخواهید، او میتواند به من بگوید که خواست شما چیست، آن موقع میدانید که من خواستهی شما را نمیدانم، بنابراین باید چیزی اینجا وجود داشته باشد که این کار را انجام دهد. حال، براساس کتابمقدس، او وعده داد که این کار را انجام خواهد داد. او اسرار دل آنها را میدانست. درست است؟ بسیار خوب.
شما اشتیاق زیادی دارید که شفا یابید. یک چیز، شما از یک بیماری عصبی رنج میبرید، حقیقتاً عصبی. درست است. یک چیز دیگر، شما مشکل کمر دارید و مدتی است که کمرتان خیلی مشکل دارد، حتی آن را عمل کردید. این «خداوند چنین میگوید» است. این حقیقت دارد. میبینید. درست است. و چیز دیگری نیز هست. اشتیاق عمیق شما این است که میخواهید تعمید روحالقدس را دریافت کنید. این دقیقاً درست است. بیایید اینجا.
خدای عزیز! در نام عیسی مسیح، باشد که این مرد از روحالقدس پر شود، قبل از اینکه او اینجا را ترک کند، در نام عیسی، آمین! حال آن را دریافت کن، برادر من! فقط ایمان داشته باشید، شک نکنید.
63 حالتان چطور است؟ گمان میکنم، تا آنجا که میدانم، ما نسبت به یکدیگر غریبه هستیم. اگر این درست است، برای اینکه مردم بدانند ما همدیگر را نمیشناسیم، دستتان را بالا ببرید. من هرگز او را در عمرم ندیدهام، تا آنجا که میدانم. و حدس میزنم که او هم هرگز ندیده است، مگر اینکه او را اینجا در میان حضار دیده باشم. اما پدر آسمانی او را میشناسد و کلامش در اینجا قرار دارد، من هرگز این زن را در زندگیام ندیدهام و نمیشناسم. بنابراین نمیدانم که شما به چه دلیلی اینجا هستید و نظری ندارم که شما که هستید، یا هیچ چیزی درمورد شما نمیدانم. من نمیتوانم هیچ چیزی به شما بگویم.
این فقط یک عطیه است. اگر من بتوانم… همانطور که شنیدید مدتی پیش در این مورد توضیح میدادم، فقط به اینجا بیایید، گوش دهید که او چه میگوید، من آنچه را که میبینم، میگویم. من چیزی را که او نمیگوید، نمیتوانم بگویم. اگر چیزی را از خودم بگویم، اشتباه خواهد بود. میبینید؟ من اشتباه خواهم کرد. اما اگر او بگوید، کاملاً درست است. کلام او هرگز اشتباه نبوده و نمیتواند باشد. کلام او هرگز اشتباه نمیکند، تا زمانیکه او خداست. میبینید؟ میبینید، از آنجا که خدا نمیتواند اشتباه کند.
اما اگر خدا بتواند به من بگوید که شما چه میخواهید و اشتیاق شما چیست، یا، یا برای چه اینجا هستید، چه کاری کردهاید، یا چیزی از این قبیل، یا اینکه شما که هستید، از کجا میآیید، یا هر آنچه که او میخواهد به من بگوید، ایمان میآورید؟ ممنون.
یک چیز، شما مشکلی در پای خود دارید. پایتان شما را رنج میدهد. [زن میگوید: “بله.”] درست است. پایتان شما را رنج میدهد. دستتان را بالا ببرید. شما یک مشکل زنان دارید، اختلال جنسی زنانه. [“بله.”] شما اشتیاق زیادی در دل خود دارید، چون شخصی یا چیزی را گم کردهاید. یک پسر را، پسرتان خانه را ترک کرده و فرار کرده است، شما میخواهید که من دعا کنم تا او به خانه برگردد. [“بله.”]
خدایی که در آسمان هستی! پسرش و شفا را به سمت او بفرست. بگذار روحالقدس امشب آن مرد جوان را در خیابان متوقف کند و نزد مادرش به خانه بفرستد. در نام عیسی مسیح، آمین!
آنکه میداند، او را نزد شما بازخواهد فرستاد. نگران نباشید. حال ایمان داشته باشید، شک نکنید. فقط ایمان داشته باشید، با تمام قلب خود. ایمان داشته باشید و خدا مابقیاش را به شما عطا خواهد کرد.
حال، فقط آن سه یا چهار تمییز، هرآنچه که بود، میبینید، من تا آنجا که میتوانستم ببینم، ادامه دادم. نمیتوانم این را توصیف کنم، هیچ راهی برای توصیفش وجود ندارد. شما میگویید: “منظورتان این است که فقط همین، سختتر از چهل و پنج دقیقه موعظه کردن است، اینطور فکر میکنید؟” بله قربان! اگر سه ساعت موعظه هم باشد چیزی نیست.
زنی ردای عیسی مسیح خداوند را لمس کرد. و آن مردم من را لمس نمیکنند. چرا، این زن در اینجا، به اینجا نگاه کنید، او توانست فقط… او میتوانست همه جای من را لمس کند، ولی این هیچ فایدهای نداشت، او باید عیسی را لمس کند. و تمام وجود من بوسیلهی این عطیه گرفته میشود و من چیزی را میگویم که میبینم. میبینید؟ تمامش همین است. میبینید. لمس کردن من هیچ اهمیتی ندارد، لیکن او عیسی را از طریق من لمس میکند. آن زن اینگونه از طریق عیسی، خدا را لمس کرد، زمانیکه او نمیدانست مشکل آن زن چیست. او فقط ردای مسیح را لمس کرد، سپس رفت و نشست. و او گفت، و او گفت: “چه کسی من را لمس کرد؟”
یکی از رسولان گفت: “چطور، همه دارند تو را لمس میکنند. چرا چنین چیزی میگویی؟” او گفت: “درک کردم که قوّتی از من بیرون شد.”
حال شما میدانید آن قوت چیست؟ قدرت. زمانیکه یک زن او را لمس کرد، او ضعیف شد، حال آنکه او پسر خدا بود. من، گناهکاری که به فیض او نجات یافتهام، چه؟ میدانید چرا بیشتر است؟ چون او گفت: “کارهایی را که من میکنم او نیز خواهد کرد و بزرگتر از اینها نیز خواهد کرد، زیرا که من نزد پدر میروم.” او در اینجا میگوید «بزرگتر»، اما ترجمهی درست یونانی میگوید: ” شما بیش از این خواهید کرد.”
حال، من این خانم را نمیشناسم. هیچ چیز درمورد او نمیدانم. او مانند بقیه افراد برایم غریبه است. ما یکدیگر را نمیشناسیم. محض اطلاع شما میگویم، دستتان را بلند کنید و بگویید که ما یکدیگر را نمیشناسیم. حال، پسر خدا نیز روزی در چنین شرایطی نزد یک چاه زنی را ملاقات کرد، برای مدتی با او صحبت کرد و دانست که مشکل او چه بود، مشکلش را به او گفت. و آن زن به این شکل دانست که او مسیح است. حال، این، این من… شما من را لمس کردید، من را لمس کردید، هیچ اتفاقی نیفتاد. اما اگر ایمان من (توسط یک عطیه) و ایمان شما (با باور داشتن به آن) بتواند او را لمس کند و او بتواند از طریق ما صحبت… از طریق من با شما صحبت کند، سپس خواهید دانست که او اینجاست، درست همانطور که آنجا نزد چاه در شکیم بود. میبینید؟ او دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است. به این سخن ایمان دارید؟
شما مشکل زیادی دارید، بیماری و عوارض زیاد. و یکی از چیزهایی که میخواهید برایش دعا شود، آرتروز است. درست است. درست است؟ آرتروز شما را خشک کرده است. زمانیکه دیدید دستتان را بالا ببرید…
67 شما به آرامی بیرون قدم برداشتید، تا آنجا به یاد میآورم. شاید بهتر باشد دقیقهای صبر کنید، شاید چیز دیگری گفته شود و من آن را دریافت کنم… یا میدانید، شما چیزهایی را احساس میکنید، مردم! میدانید، مانند نفسی که نزدیک میشود. آنها میگویند: “او چرا این را حدس زد؟” یا میدانید، چنین چیزی.
اما به نظر میرسد که شما انسان خوبی باشید، فقط برای لحظهای با من صحبت کنید. بیایید برای مدت کوتاهی اینجا بایستیم، چون فکر میکنم چیز دیگری در قلبتان وجود دارد و آن را از خدا میخواهید. حال، من نتوانستم دعای شما را جواب بدهم، اما او میتواند، چون اگر ایمان داشته باشی، آن از پیش پاسخ داده شده است. اما اگر فقط ایمان آورید؛ برای اینکه ایمان بیاورید. حال، به شما میگویم، مسئله درمورد عزیزی است که در اینجا نیست و یک برادر است. و آن برادر حتی در این ایالت نیست. او به نوعی در یک ایالت بارانی با کلی دریاچه است. میگویم ایالتی مانند میشیگان یا… بله، در میشیگان است. و از یک بیماری کشنده رنج میبرد. این یک بیماری کلیه لاعلاج است که او از آن رنج میبرد. این درست است. چنین نیست؟ خداوند چنین میگوید. حال، دستمالی که در دستتان دارید، همانی که به سوی خدا بالا بردید، آن را برای برادرتان بفرستید و به او بگویید که شک نکند و ایمان داشته باشد و اینکه او شفا خواهد یافت، اگر شما به آن ایمان داشته باشید.
آیا با تمام قلبتان ایمان دارید؟ میبینید، پس اگر ایمان دارید، یک کار هست که باید انجام دهید، اینکه کاملاً آن را بپذیرید. درست است؟
حال شما بگویید: “او به آن مردم نگاه میکند. این کاری است که او میکند، به آنها نگاه میکند.” شما آن را زیاد میبینید.
اما برای اینکه این را بدانید… این خانم در اینجا، از این طرف بالا بیایید، اینجا؛ خانم! هرکه هستید. من به آن خانم نگاه نمیکنم. آیا ایمان دارید که خدا میتواند مشکل شما را بر من آشکار کند؟ دستتان را بالا ببرید، اگر چنین باوری دارید، این خانم در اینجا، این خانم بیمار. بله. بله. بسیار خوب، اگر با تمام قلب به این موضوع ایمان داشته باشید، آن مشکل بیماری آسم شما دیگر شما را اذیت نخواهد کرد. بسیار خوب، به خانه بروید و به آن ایمان داشته باشید…
به او نگاه نکردم، اینطور نیست؟ میبینید، او… رویا در این طرف است و من به آنجا نگاه میکنم، مهم نیست در طرف دیگر چه اتفاقی رخ میدهد. آمین! میتوانید آن را ببینید؟ تمام و کمال، همانطور که خدا کامل است.
آیا شما هم ایمان دارید؟ آسم شما را هم میتواند ترک کند، نمیتواند؟ ایمان دارید که شما را ترک خواهد کرد؟ بسیار خوب، رفته به خداوند عیسی بگویید که به او ایمان دارید.
یک روز مجبور خواهید شد که از عصای کوچکی استفاده کنید، شاید آن آرتروز شما را فلج کند، اما این کار را نخواهد کرد. باور دارید که چنین اتفاقی نخواهد افتاد. باور دارید؟ ایمان دارید که شما سلامتیتان را بازخواهید یافت؟ به راهی که از آن آمدهاید، برگردید و عیسی مسیح شما را شفا خواهد داد.
مشکل قلبی مردم را میکشد، اما نباید شما را بکشد. ایمان دارید که خدا آن را برای شما شفا میدهد و سالم میسازد؟ رفته و با تمام قلب به این موضوع ایمان داشته باشید، بگویید: “من بهراستی ایمان دارم.”
آیا انگلیسی صحبت میکنید؟ آیا انگلیسی متوجه میشوید؟ [برادر برانهام یک مترجم میخواهد و شخصی میرود.] بله، بسیار خوب. آیا چیزی را که به شما میگویم، به او میگویید؟ به او بگویید که اگر ایمان داشته باشد، درد معده او را ترک خواهد کرد. آیا به این ایمان دارد؟ مشکل کمر نیز شما را ترک خواهد کرد، پس حالا میتوانید به راهی که از آن آمدهاید، بازگردید و شفایتان را دریافت کنید. حالتان چطور است؟ آیا ایمان دارید؟ [زن گفت: “بله آقا!”]
مردی در آنجا نشسته که مشکل کمر دارد و زمانیکه این را گفتم، من را نگاه کرد. او هم میتواند شفا بیابد، آقا! اگر ایمان داشته باشی. بسیار خوب.
خانمی که درست کنار شما نشسته است! شما مشکل گردن دارید، اینطور نیست خانم؟ آیا ایمان دارید که خدا شما را شفا خواهد داد؟ آیا میخواهید بر روی آن پسربچه بخاطر زانویش دست بگذارید؟ و او نیز شفا خواهد یافت. آیا ایمان دارید؟ شما مشکل زنانه داشتید، اما حال این مشکل را ندارید. ایمانتان شما را شفا داد و سالم ساخت.
آیا ایمان دارید که عیسی مسیح دیروز، امروز و تا ابدالآباد همان است؟ پس بیایید دستها را بر یکدیگر بگذاریم و این دعای ایمان را بکنیم، هر کدام از ما دعای ایمان را انجام دهیم.
خدای عزیز! کماکان که از حضور الهی تو پوشیده هستیم، بگذار تو را ببینیم که در میان جمعیت حرکت کرده و مریضان را در همه جا شفا میدهی. تو خدا هستی. دعا میکنم که تمامی حضار اینجا را شفا دهی. اجازه ده نفس خدا در قلوب آنها قرار گیرد و بگذار بدانند که زمان درحال پایان است. ما مدت زمان کمی دیگر اینجا هستیم، سپس با او خواهیم بود که دوستش داریم. باشد که اکنون حضورش را برای شفا بیاورد.
ما شیطان را محکوم میکنیم، ما تمام اعمال او را محکوم میکنیم.ای شیطان! در نام عیسی مسیح، از این مردم دور شو.
هرکدام از شما که به او ایمان داشته و شفایش را دریافت میکند، بلند شود و بگوید: “من حالا میایستم و شفایم را قبول میکنم. من به این ایمان دارم.” صرفنظر از موقعیتی که در آن هستید، اگر حقیقتاً به آن ایمان داشته باشید، بلند شده و بایستید. حال دستتان را بالا ببرید و بگویید: “شکر خداوند عیسی! که من را شفا دادی.” خدا با شما باشد.